بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمدُ و الثَّناءُ لِلهِ الَّذی هَدانا سُبُلَ السَّلامِ و نَهانا عنِ اتّباعِ خُطواتِ الشَّیْطان وَ الصَّلوةُ والسلامُ عَلی اَفْضَلِ مَنْ دَعا اِلی سَبیلِ رَبِّه بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوعِظَةِ الْحَسَنَة سَیّدِنا وَنَبیِّنا اَبیِ الْقاسمِ الْمُصْطَفی مُحَمّدِ صَلَّی اللهُ عَلیهِ وآلِه سیّما بقیّةِ اللهِ فی اَرْضِه وَاللَّعْنُ عَلی اَعْدائِهِم اَجْمَعین اِلی قیامِ یَوْمِ الدّین.
السَّلامُ عَلیك یابْنَ اَمیرِالمؤمنین، السَّلام عَلیك یا اَبَاالْفَضلِ الْعَباس، صَلَّی اللهُ علیکَ، صَلَّی اللهُ علیک، صَلَّی اللهُ علیكَ، لَعَنَ الله مَنْ قَتَلكَ بِالْاَیْدی والْاَلْسُن اَنا اِلَی اللهِ مِنهُمْ بَرئٌ.
از دوران طفولیت، همچون سایر کودکانی که پایشان به مساجد و هیئات مذهبی باز شده و در عزای خانوادهی رسالت: خصوصاً در ماه محرم و صفر، لباس سیاه به تن میکردند و با نام حضرت عباس۷ و تاسوعا آشنا بودند، این حقیر محض نیز پایم به چنین جلساتی باز شده و با نام حضرت عباس و ابوالفضل و قمر بنیهاشم۷ و نیز تاسوعای حسینی اُنس پیدا نمودم، به گونهای که نمیتوانستم عباس۷ را بی تاسوعا و تاسوعا را بدون ابوالفضل۷ تصور نمایم، چرا که تاسوعا با نام عباس۷ گره خورده، همانگونه که عاشورا با نام حضرت حسین۷ عجین شده است.
هر ساله پس از تاسوعا و عاشورا و حضور در دستهجات سینهزنی، یک سال انتظار میکشیدم تا دوباره تاسوعا و عاشورا بیاید، و در جمع عزاداران، به سینهزنی و زنجیرزنی بپردازم.
اما همین که پا به عرصهی نوجوانی و جوانی گذاشتم و در کنار پدرم پای منبر روحانیون و مداحیِ ذاکران اهلبیت: نشستم و بیشتر با قمر بنیهاشم۷ آشنا شدم،
همانند غالب مؤمنین و ارادتمندان به وی، شناخت و معرفتم از آن حضرت، یک آگاهی و معرفتِ فوقالعاده سطحی و اجمالی بود، به گونهای كه نه از جایگاه و منزلت حضرت عباس۷ در نزد حضراتِ معصومین: آگاه بودم و نه از انظار عالمانِ برجستهی آگاه و ارباب سیر و معرفت شهودی نسبت به مقامات آن حضرت شناختی داشتم و نه از اسرار و دقایق و لطائف و حِکَمِ کلمات و زیارتنامههای مأثورِ ایشان بهرهای برده بودم و نه به عنوان یک الگوی مطمئنِّ حیاتبخش به وی نگاه میکردم تا اینکه عنایت خاصهی ذات اقدس حضرت حق جلّجلالُه وعَظُمَ شأنُه شامل حالم گردید و به حوزهی علمیه راه پیدا کردم و بستری برایم فراهم شد که با دو فقیه عارف، مرحوم استاد، آیةالله آقا شیخ علی پهلوانی تهرانی(سعادت پرور)۱ و مرحوم استاد آیةالله، آقا سید عبدالله جعفری تهرانی۱ آشنا شدم و در محضر نورانی و سراسر حکمت و معرفتشان زانوی تلمّذ و تعلّم و تربّب بر زمین زده و از جام وجودیشان بهرههایی بردم که اگر این آشنایی و رزق لایُوصف الهی نصیبم نمیشد، خود را خَسر الدنیا و الآخرة میدیدم؛ و او سبحانَه را بر چنین نعمتی که روزیام نمود، بیحدّ و عدد، شاکر میباشم.
آشنایی با این دو عارف واصل، سبب شد که متوجه این حقیقت شوم که ما شیعیان تا چه اندازه در حق حضرت ابوالفضل العباس۷ خطا و جفا کردهایم، چرا که به جای پرداختن به کمالات و مقامات معنوی آن حضرت و اقتدای به آن ولیّ الهی که عرشیان را مجذوب خویش نموده بود تا جایی که امامان معصوم: او را توصیف کرده و برایش زیارتنامه انشا فرمودهاند، وی را در حدّ انسانِ خوشگل و زیبا و برخوردار از قامت بلند و قدرت و بازوان پیچیده و سینهای سِتَبر تنزل دادیم و مزرعهی جان خود را از آن اقیانوس کرانناپیدای کمالات معنوی، سیراب نساختیم، در حالی که مشکهای خالیِ از انسانیت، در سرتاسر گیتی در پی آن وجود نازنین میگردند تا از آب حیات معنوی لبریزشان سازد.
انس با آن دو استاد عظیمالشأن، دید و نگاهم را نسبت به خیلی از امور از جمله آن حضرت، عوض کرد و در پی آن شدم تا به اندازهای که حضرت جانان تفضل میکند و قمر منیر بنیهاشم۷ مدد مینماید، کلماتی را بر روی اوراق، تسوید نمایم، بدان امید که ذرهای از دِیْن خود را نسبت به آن قَمر عالمتاب و محبان و علاقمندانش ادا کرده باشم.
این صِفرِ محض و فقر مطلق، چند سالی است که تصمیم گرفتهام تا در جلسات عرض ادب به ساحت قدسی حضرت اباعبدالله الحسین۷ در ماههای محرم و صفر، سیری در حالات و مقامات و کمالات و کلماتِ اصحاب بیهمتای آن حضرت داشته باشم تا هم خود از این گنجینه و چشمهی بیبدیلی که دائماً در حال جوشش بوده و به منبع توحید و ولایت متصل میباشد توشهها بردارم و هم با نشر آن یافتهها، گامی عملی در جهاد تبیین داشته باشم که نسبت به حضرت علیاکبر۷ با نام «ندیم شاه نینوا» انتشار یافت و نسبت به حضرت ابوالفضل۷ با نام «ساقیِ بادهی توحید» تدوین گردید و نسبت به دیگر اصحاب هاشمی و غیرهاشمیِ حضرت اباعبدالله الحسین۷ با نام «رندانِ عافیتسوز» منتشر خواهد شد؛ «به شرط حیات و توفیق».
در انتخاب نام این کتاب از سرودهی فقیه متألّه، حکیم عارف، مرحوم آیةالله العظمی آقا شیخ محمدحسین اصفهانی، معروف به کمپانی۱ الهام گرفتم که:
ساقی بادة توحید و معارف عباس شاهد بزم ازل شمع شبستان اَلَست
و نام آن را «ساقی بادهی توحید» گذاشتم.
در پایان این مقدمه، از آن فداییِ فانیِ در حضرت حسین۷ میخواهم که باب نور و روشنی را به روی دیدگان تیره و تارمان بگشاید تا همچون خودش، قدم سلوک را در صراط مستقیم حضرت اباعبدالله الحسین۷ بگذاریم و مشک خشکیدهی قلب خویش را از فراتِ توحید و ولایت سیراب نماییم.
ای سقّای تشنگان ظاهری و باطنی! ای ساقی توحید و معارف! ای عباس امالبنین! از آن روزی که تو در کنار فرات، به یاد عطش امام زمانت، لب به آب نزدی و ادب و بصیرت و وفا و مواسات را تجسّم عینی بخشیدی و گفتار و ادّعا را به عمل نشاندی، مشتاقان زیباییهای حقیقیِ ابدی را شیفتهی خود ساخته و والِه و شیدای خود نمودی.
کم نبودهاند کسانی که از آنها دستگیری كرده و زمینخوردگانی را نیروی ایستادن بخشیدی و مورد نظر خاصهی حضرت حسین۷ قرارشان دادی و وصال حضرت جانان را نصیبشان کردی و جام وجودیشان را از بادهی توحید و معارف لبریز ساختی، پس دستان ما فقیران هجران کشیدهی زمینخورده را بگیر و پُر نما و لقای الهی را روزیمان کن و نیازمان را برآور و ناامیدمان مساز که تو بابُالحوائج و بابُالحسین میباشی.
تو در آن لحظهای که اصابت تیر بر مشک لبریز از آب فرات را احساس نمودی و دریافتی که دیگر نمیتوانی آب را به کام سوختهی تشنهلبان منتظرِ در خیمهها برسانی و صدای العطش آنها را فرو نشانی، بیش از هرکسی با رنج و درد ناامیدی آشنا میباشی، پس به حق مادر بزرگوارت که معلّم و الگوی ایثار و فداکاری برای مادران و همسران رزمندگان انقلاب اسلامی ایران و تمامی جبهههای مقاومت گردید، و به آنان آموخت که چگونه باید از امامت و ولایت دفاع نمود، ما را ناامید مساز که ما دخیلها بر شجرهی طوبای مهر و وفایت بستهایم.
ص . ج
شب عرفة ۱۴۴۴ ﻫ . ق